جدول جو
جدول جو

معنی رسن کا - جستجوی لغت در جدول جو

رسن کا
از انواع بازیبازی کنان حدودا به تعداد ده نفره در هر دسته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رسن باز
تصویر رسن باز
بندباز، آنکه روی ریسمان راه می رود و هنرنمایی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(سِ نِ)
مارکوس (لوسیوس) انائوس. عالم معانی و بیان بود و در حدود سال 39 میلادی درگذشت. از او مجموعه ای در باب تمرینات خطابه بجا مانده است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ وَ)
دارای رسن:
ای کعبۀ جهان گرد ای زمزم رسن ور
زرین رسن نمایی چون زمزم آیی از بر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
رامگا، رانگا، اصطلاح مطبعه است و آن بر سینی مانندی اطلاق شود که صفحات چیده شدۀ حروف را برای نقل از مکانی بمکان دیگر بر روی آن قرار دهند و ظاهراً کلمه روسی است
لغت نامه دهخدا
(رُ کَ)
دهی از دهستان تالارپی بخش مرکزی شهرستان شاهی. سکنۀ آن 1950 تن است. آب آن از رود خانه تاخلاروچاه. محصول عمده آنجا پنبه و کنف و غلات. این ده شامل آبادیهای: بالادسته، پایین دسته، پهن حاجی تنبلا. برجی خیل، دینه سر، کالش کلا می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ)
رسن کشنده. کشندۀ طناب. آنکه سر طناب گیرد و بجایی کشد:
آن رسن کش به لیمیاسازی
من بیچاره در رسن بازی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ گُ سِ)
رسن بافنده. که رسن ببافد. (یادداشت مؤلف). حبال. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
همچون رسن. همانندرسن. مانند رسن. مثل ریسمان. ریسمان وار. که مثل ریسمان بلند باشد. که مانند رسن دراز باشد:
سر از چنبر تو ببردند لیکن
رسن وار سرشان درآید به چنبر.
امیرمعزی.
بپیچید آه من در بر چو زآتش چنبری وآنگه
رسن وار آتشین چنبر گره گیرد ز پیچانی.
خاقانی.
سرآغوش و گیسوی عنبرفشان
رسن وار در عطف دامن کشان.
نظامی.
به گیسوی رسن وار از پس پشت
چو افعی هرکه را می دید می کشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ دَ / دِ)
رسبازنده. ریسمان باز. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 6). کسی که روی ریسمان برود و بازیها کند. (فرهنگ نظام). آنکه در بالای ریسمان کارهای شگفت آور کند. بندباز. (فرهنگ فارسی معین). ریسمان باز و بندباز و دارباز، و آن از انواع بازیگران بود که چوبها یا نیهای بلند بر ریسمان در زمین استوار کنند و بر آن ریسمانها و چوبها و نیها برآیند و انواع بازیهای غریب کنند، و آنرا در عرف هند فت گویند که تلفظ آن بر غیر دشوار است. (از آنندراج) :
تحقیق سخنگوی نخیزد ز سخن دزد
تعلیق رسباز نیاید ز رسن تاب.
خاقانی.
پای رسن باز که گردد به راه
کی به رسن بررود از روی چاه.
امیرخسرو دهلوی (از فرهنگ نظام).
کنی اگر ره باریک آدمیت سر
مده ز کف چو رسن باز لنگر خود را.
محمدسعید اشرف (از نظام)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نام کتابی از کتزیاس در تاریخ ایران. (ایران باستان ج 1 ص 73)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
عبدالله افندی در خاتمۀ ریاض العلماء گفته است: ’حسکه (با ها و بی الف) و حسکا (الف بدون ها) مخفف ’حسن کیا’ است. (از نقض الفضائح حاشیۀ 10 ص 184 و 97). رجوع به شدالازار ص 81 و 379 و کلمه حسکا و نزهه القلوب ج 3 ص 116 شود
لغت نامه دهخدا
آنکه ریسمان تابد طناب باف تابنده ریسمان، تاب دادن و بهم پیوستن رسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسن باز
تصویر رسن باز
عرب و عجم باز، آنکه در بالای ریسمان کارهای شگفت آور کند بند باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسی کا
تصویر کسی کا
Whose
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بازی یک قل و دوقل یا سنگ چاران بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
تقسیم کننده، بخش کننده، مقسم
فرهنگ گویش مازندرانی
بازی گر و مجری اصلی بازی در ریسمان بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی است سفالی و با حجم زیاد که تا لبه آن را در زمین فرو برند
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ای به ارتفاع ۴۰۰۰ متر در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
اتراقگاه شبانه ی دامها در حین کوچ
فرهنگ گویش مازندرانی
پشمی، از پشم
دیکشنری اردو به فارسی
آنها
دیکشنری اردو به فارسی
چه کسی، که از آن
دیکشنری اردو به فارسی
مربوط به آن، او
دیکشنری اردو به فارسی
شبانه، از شب
دیکشنری اردو به فارسی
نشت کردن، برای نشت، نفوذ کردن، چکّه کردن
دیکشنری اردو به فارسی